یکی از بدترین چیزها تو زندگی می‌تونه این باشه که تو نتونی خودت باشی. یا خودت بودن رو بد بدونی، یا از خودت بودن خجالت بکشی، اما از اون‌طرف هم هرچقدر با خودت کلنجار میری بازم نتونی با نیت الهی و خالصانه "خودت" رو مخفی کنی و به آدم خوبه‌ی ماجرا تبدیل بشی!


مثلا من نمیتونم به بچه‌ی کسی که هیچوقت حتی پنج هزارتومن به بچه‌م عیدی نداده، ده سال متوالی بیست هزارتومن عیدی بدم! نمیتونم چشمامو ببندم و فی سبیل‌الله عیدی بدم! بعد خیلی از خودم بدم میاد که اهل حساب کتابم! ولی نمیتونم دیگه! چه کار کنم؟


+اصولاً تا نتونم این‌جور کارها رو خالصانه برای خدا انجام بدم، انجامش نمیدم و با اینکه در نتیجه‌ش از خودم بدم میاد که نتونستم نیتم رو الهی کنم ولی خب انجام ندادنش رو به انجام دادن در راه رضای خلق ترجیح میدم! این همه سال صبوری بس نیست؟ مخصوصاً اینکه عیدی نوروز برای من حکم سنت عرفی رو داره و اصلا نمیتونم این سنت عرفی در بین اقوام نزدیک رو به عنوان سنت حسنه به خودم بقبولونم.

+امام صادق علیه‌السلام میفرماید: هدیه بر سه قسم است: هدیه در برابر هدیه، هدیه برای ایجاد محبت و هدیه برای رضای خدا.

وقتی عیدی نوروزیِ بیست تومنی به این شخص، تو هیچ‌کدوم از این سه گروه جا نمیگیره، ترجیح میدم ندم! :/

و برعکس من، مستر هیچوقت درگیر این حساب‌کتابها نمیشه و همیشه خالصانه و دست و دلبازانه هدیه میده. اینجور همسرها در "خود بد پنداری" مزمن خیلی اثرگذارند! :/


+بعدا نوشت: نتیجه این شد که شام دعوتشون کردیم و عیدی ندادیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها