وقتی یک آرزویی کلاً ویران میشه،
و یک امیدی کلاً ناامید میشه،
و آنچه که نباید، اتفاق میفته،
و رشتهی همهی رویاهاتو قیچی میکنه.
+دارم از اون لحظههایی حرف میزنم که مثل جد بزرگمون روضهی رضوانی رو به دو گندم بفروختیم و از اون به بعد، دیگه هیچی مثل سابق نشد
دیگه هیچی مثل سابق نمیشه.
و من پر از دردم :((
و تنهای تنهای تنها.
درباره این سایت