امروز تو مهد پسرک بازارچه خیریه برگزار کرده بودن.

قرار بود هرکس خوراکی یا لوازمی با خودش بیاره و در بسته‌های دوهزارتومنی بفروشه. بعد تمام اون پولها برای خیریه مصرف بشه.

منم هشت تا بسته ژله درست کردم که پسرک برای فروش بذاره و چهار تا دو هزار تومنی هم بهش دادم که بتونه خرید هم بکنه.

ظهر که برگشت میگه از چهار تا دوتومنی، دوتاش رو قرض داده به دوستش و دوتای دیگه رو هم بابت خریدنِ یک بسته از ژله‌ی خودمون داده به مربی‌هاش!(جداگانه به دو تا مربی پول داده!)

بهش میگم خب چرا برای ژله‌های خودمون پول دادی؟ اونا مال خودت بود!

میگه باید پول میدادم.یکی به خانم زبان دادم، دوباره به خانم مربی دادم چون باور نکرد که به خانم زبان دادم!

میگه همه‌ش دنبال کسی بودم که پول اضافه داشته باشه.

میگم خب کسی پول داشت؟ چرا قرض نگرفتی؟ 

میگه فکر کردم شاید خوب نباشه. اونام خوششون نیاد

خب راستش از این حس عزت نفسش خوشم اومد ولی بچه‌م احساس ناکامی بزرگی داشت و میگفت من پیراشکی دوست داشتم بخرم!

راستش دلم سوخت بابت تجربه‌ی تلخش! قرض دادنِ تلخ و خریدنِ داراییِ خودش به دوبرابرِ قیمت! :/

چه میشه کرد پسرم؟ 

رسم دنیا همینه.منابع محدود، رویاهای نامحدود. باید باهاش کنار بیای



+هر وقت میریم خرید به پسرک و گل‌پسر اجازه میدم یک چیز برای خودشون انتخاب کنن و بخرن. فقط یک چیز. 

الآن فهمیدم باید برای پسرک رو مبلغ بیشتر مانور بدم! وقتی میگم یک چیز میتونی بخری متوجه نمیشه که چقدر ارزش قیمتی داره شاید اون یک چیز انتخابی معادل مجموع چند چیز دیگه قیمت داشته باشه باید بیشتر باهاش کار اقتصادی بکنم!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها