دو جلسه‌ است که گل‌پسر کلاس نرفته.

خواستم بهش فشار نیارم و نبردمش اما ناراحتیم رو بروز دادم.

همیشه یک خوراکی برای کلاسشون میذاشتم و تو این دو جلسه برای پسرک گذاشتم و به گل‌پسر ندادم. گفتم این خوراکی برای کلاسه. اگه میری سرِ کلاس میتونی خوراکی ببری.

خب از این بابت باعث شد دو سه بار تو کلِ این دو روز بگه میخوام برم کلاس. ولی خب نمیشد ببرمش. پنج دقیقه مونده به انتهای کلاس یا در نقاط دور از اونجا اینو میگفت.

امروز هم کلاس نرفت و منم نذاشتم خوراکی رو بخوره.

تا رفتم دنبال پسرک و برگشتم خوراکی رو خورده بود!

آقا من واقعا لجم دراومد!  حس کردم تیرم به سنگ خورده. نه کلاس رفته و نه از خوراکی منع شده. طبیعتا دلخوریمو بروز دادم و گفتم حالا که خوراکی کلاس رو خوردی جلسه بعد باید بری سر کلاست.

و برگشتیم.

نمیدونم چه کار کنم. واقعا نمیدونم فشار نیووردن توام با بی‌خیال نبودن چطوریه.

الآن فکر میکنم تو این مدت هرچی تو کلاس بهش خوش گذشته بود، براش مثل یک خاطره بد شده که الآن در مقابل رفتن به کلاس مقاومت میکنه و خاطره خوبی براش باقی نمونده.

الآن خوشحاله که کلاس نمیره و این خیلی بده. و وقتی که میگم پس جلسه بعد باید کلاس بری، این حرفم براش مثل یک تنبیه می‌مونه و این از نظر من افتضاحه!

یه جورایی تشویق کردن بی‌فایده است، تهدید و تنبیه کردن هم.

پیشش نشستن تو کلاس بی‌فایده است و پیشش نبودن هم! هرچند که هروقت پیشش نبودم اولش رفته یه گوشه نشسته و بازی نکرده ولی آخر کلاس که رفتم دنبالش حالش خوب بوده. اما این باعث نشده جلسه بعد بدون کدورت خاطر بره کلاس. دوباره ازم خواسته نره و بمونم و .

واقعاً مستاصل شدم. خودم همینطوریش به خاطر سن کمش عذاب وجدان دارم که قراره بذارمش مهد(سن کم یعنی ۴ سال!:دی) اونم با این کارهاش همه‌چیز رو بدتر میکنه برای هردومون و من راه نجات رو بلد نیستم.

بی‌خیال بشم؟ پیش ۱ نفرستمش؟ بعد عقب‌موندگی‌ها از بچه‌ها رو چطور جبران کنم؟ بعد تعاملات اجتماعی کمش رو چطور ساپورت کنم؟ آیا اینکه پیش ۱ نره میتونه باعث بشه که پیش ۲ رو دوست داشته باشه؟ آیا اینکه پیش ۱ نره باعث نمیشه تو پیش ۲ هم به مشکل بخوریم؟ آیا اینکه با اکراه به کلاس‌ها بره همه‌چیز رو بدتر نمیکنه؟ آیا با اکراه رفتن باعث نمیشه که به صورت پیش‌فرض هر روز و هرروز از مهد و مدرسه رفتن منزجر بمونه؟ و آیا نرفتنش همین رو باعث نمیشه؟ 

نمیدونم! یه عالمه سوال تو مغزم رژه میره و جوابهاشو نمیدونم و نمیدونم چطور اوضاع رو مدیریت کنم. اگر کسی اینو از من بپرسه میگم نبرش مهد تا وقتی که دوست داشته باشه بره.  ولی صبر کردن تا وقتی که دوست داشته باشه بره، برای ما و در موقعیت ما، خودش قدری آسیب‌زاست.

چی میخوام؟ چرا اینطور میخوام؟ چطور باید به اونجا برسم؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها