من شاید در تعاملات اجتماعیم آدم صمیمی‌ای به نظر برسم،

اما یه سری اصولی دارم که هرطور حساب میکنم و حتی تلاش میکنم نمیتونم ازشون تخطی کنم و گاهی باعث سوءتعبیرهایی است!

وقتی استاد گرانقدر (و بدون تعارف) دوست‌داشتنی‌ترین استادت مصرانه میخواد تو رو از جلسه‌ی اون سرِ شهر با خودش بیاره دانشگاه، باید بهش چی بگیم؟

بعد کجا بشینم؟ جلو آخه؟؟!

عقب؟ :/

اونم وقتی داره صندلی جلو رو برات خالی میکنه



حس غریبی است و تجربه‌ای سخت.

غریب‌تر و سخت‌تر از آنچه تصورش را بکنید

نوعی خوددرگیریه اصلاً! :(




+مرتبط:

وقتی برای ناهار میهمان کارفرمای خود باشیم!

+از پست قبل: ساعت سه برگشتم و تا ساعت هفت و نیم خوابیدم. بچه‌ها از صبح خونه مامانم بودن و مستر رفت دنبالشون ^_^ من‌ زنده‌ام. :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها